عنوان:

ساخت وبلاگ
دنیای این روزهایم به گونه ای شده بود که من، خودم، داوطلبانه می‌خواستم کربلای امسال را نروم. اما تقدیر چیز دیگری رقم خورد و حالا فردا پس فردا قرار است عازم شوم. کوله بارم این بار به جز شرم،  یک جای خالی دل هم دارد.یک دل که این قدر تنگ بود که حالا که نگاه می‌کنم می بینم انگار نیست...می‌روم خودشان تمام ویرانی ها را آباد کنند.ان شاءالله... حالا که نگاه می کنم ، به قدم به قدم آن جاده نیازمندم. به جوشن صغیرهای نیمه شب. به عهدهای سحرگاهی.به آل یاسین های غروبهایش و به پاهای خسته ی تاول زده ای که همیشه مرا عقب تر از همه به گروه می رساند. به نیت بانوی سه ساله ای که دیشب نوای روضه اش بی هوا در آستان امام زاده صالح پیچید و ایستاده در محضر امام زاده، سفر امسال را به نام خودشان ثبت کردند. . . الغرض که چهار بار به شوق رفتم کربلا را، این بار دارم به نیاز می‌روم. به نیاز واقعی. با علم به ویرانی ...  التماس دعا از بزرگواران و دعاگو خواهم بود ان شاءالله... عنوان:...ادامه مطلب
ما را در سایت عنوان: دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3shahabeghabas7 بازدید : 24 تاريخ : پنجشنبه 19 اسفند 1395 ساعت: 22:36

قرار ساعت هفت و نیم بود زیر تله‌ویزون مقابل حرم حضرت ابالفضل. ساعت شش و بیست دقیقه بود که آمدم نشستم گوشه ای از حرم که کمی دعا بخوانم . تکیه داده بودم به در چوبی و هنوز غرق تماشای زایرین بودم که کتابی آمد جلوی صورتم. سر برگرداندم.پیرزنی عرب بود. حدودا شصت ساله. اشاره کرد زیارت امام عباس را برایم می خوانی؟ گفتم : چشم. شروع کردم به خواندن. وسط های زیارت نامه دیدم چقدر لحنم عربی شده! به السلام علیک یا ابالفضل العباس که رسیدیم دستش را بر سینه گذاشته بود و سرش را پایین انداخته بود و کلمات مرا تکرار می کرد. زیارت نامه که تمام شد، صفحه بعد را نشان داد. زیارت بی بی ام البنین را هم بخوان. خواندم. زیارت عاشورا را هم بخوان. عجب زیارت عاشورای گوارایی شد آن زیارت عاشورا. به پهنای صورت اشک می ریخت این زن...اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و آل محمد و آخر تابع له علی ذلک..........  موقع سلام تمام قد ایستاد و ایستادم و سلام دادیم... تمام که شد تشکر کرد و دعا کرد. جزاک الله خیرا حبیبتی. همان گوشه آرام نشست برای خودش با انگشتان دستش ذکر می گفت. وقتی هم که می خواست برود ، داشتم نماز می خواندم. صبر کرد سل عنوان:...ادامه مطلب
ما را در سایت عنوان: دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3shahabeghabas7 بازدید : 8 تاريخ : پنجشنبه 19 اسفند 1395 ساعت: 22:36

عادت ندارم اینجا از نوشته های دفترهایم بنویسم، اما امشب که داشتم دفتر امسال را مرور می کردم، رسیدم به خطوطی که در مسجد کوفه نوشته بودم و وقت خواندن، حس کردم به حال و هوای اینجا هم می خورد. پس می نویسمش:  ...خوب که نگاه کنی، از پس فتنه هایی که اینجا نطفه بسته و جان گرفته و جا به جا نفس اسلام را بریده، هنوز از در و دیوار این مسجد توحید می بارد. این علی (علیه السلام) است که حق است و حق است که باقی است. و حق است که کیسه به دوش، خانه به خانه و نفر به نفر می گردد تا مبادا از پای افتاده ی ناتوانی که بار غفلت و جهلش زمین گیرش کرده گوشه ای بی رزق مانده باشد. وقتی که آمدی دستگیری می کنند، اما اینکه بر میگردی و همچنان دست خالی و خسته مانده ای، دیگر به  کیسه ی پاره ی سوراخ خودت بر می گردد. حالا، اینجا، گوشه ی مسجد کوفه نشسته ام و دارم حلاوت مناجات بار قبل را مرور می کنم. که خود نقطه ی عطف تمام فکر های مسیر کربلای سال گذشته ام شد. و حیرت می کنم از حال امروزم که هیچ تعریفی ندارد. بی تعریفی از ثواب و صواب نشسته ام و پیش از آنکه طلب کنم هر خواستنی را از شهید محراب مسجد کوفه، تمنای رفوی کیسه ی درز در عنوان:...ادامه مطلب
ما را در سایت عنوان: دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3shahabeghabas7 بازدید : 14 تاريخ : پنجشنبه 19 اسفند 1395 ساعت: 22:36

بسم الله امشب که بهش زنگ زدم می گویم :صدات گرفته چی شده؟ می گوید: هیچی، شبها این موقع که میشه قلبم تیر میکشه، خم که میشم قلبم تیر میکشه، تو کی میای؟ می گویم: میام. شنبه کلاسم تموم بشه میام دیگه فرداش.. شما چرا مراقب خودت نیستی؟ می گوید: من دیگه مراقب باشم و نباشم همینه حالم .ای مادر ..... و آه می کشد. . .  آه می کشد و می دانم که آهش از داغ است. می دانم از وقتی که این داغ آخری را دیده دیگر آخر همه حرفهایش با آه تمام می شود. فکرم پر می کشد به خانه ای که داغ دیده هایشان را نه تنها دلداری ندادند که آزار هم داده اند. حقشان را هم غصب کرده اند. تنها هم گیرشان آوردند. ازشان دوری هم می کردند. بعد از همه اینها اعتراض هم می کردند که چرا داغ دیده ی آزار دیده ی ضربه خورده آه می کشد! آدم گاهی دقیق که می شود ترس برش می دارد که نکند یک جوری بشود که نظام اخلاق و انصاف من هم همینقدر بهم بریزد؟ نکند جوری بشود که من هم همینقدر پرت و عوضی بشوم؟! پناه بر خدا از آن روز .... به این ترسها که دچار می شوم، انگار ترسهای دیگر رنگ می بازد. بس که مهیب اند... سالهای قبل این روزها که می آمد، ایام فاطمیه را خیلی ملم عنوان:...ادامه مطلب
ما را در سایت عنوان: دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3shahabeghabas7 بازدید : 18 تاريخ : پنجشنبه 19 اسفند 1395 ساعت: 22:36

 بسم الله ما انسانها خیلی وقت ها حواسمان پرت می شود. این قدر پرت که نشانه ها، هشدارها، نصیحت ها را می بینیم و نمی بینیم. می بینیم اما قبول نمی کنیم. کار را به جایی می رسانیم که " زلزله لازم" می شویم. یک ماجرایی باید حادث بشود و زیر و رویمان کند تا حالی مان بشود کجا ایستاده بودیم. باید زمین نا سفت زیر پایمان بلرزد و فرو بریزد و بر زمینمان بزند تا فهممان بشود که دل به نا مطمئن سپرده بودیم. باید آوار روی سرمان بریزد تا هشیار بشویم که چقدر ناهشیارانه و بی حواس خانه ای بنا کرده ایم که به بادی بند است.. اوایل سال نود و دو بود که متنی نوشته بودم در باب اهمیت داشتن حبل المتین. محتوایی بسیار نزدیک همین چند خطی داشت که بالا داشتم می نوشتم و یاد آن متن ادامه اش را قطع کرد. چون ذهنم داشت به همان سمتی می رفت که بار پیش متن به آن ختم شده بود. ولی واقعا چه اتفاقی در من می افتد که در دو زمان به یک معنا می رسم. به یک راه حل. یا مساله برایم جا نیفتاده و درست و حسابی پی اش نیفتاده ام که جواب در خوری بیابم برایش و یا به پاسخی که برایش یافته بودم اطمینان نداشته ام که حالا مساله - این بار به نحو سلبی - همچ عنوان:...ادامه مطلب
ما را در سایت عنوان: دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3shahabeghabas7 بازدید : 25 تاريخ : پنجشنبه 19 اسفند 1395 ساعت: 22:36

بسم الله  دوبار اخیر، هر دوبار چهارشنبه به کاظمین رسیده بودیم. هربار قدر یکی دوساعت توقف داشتیم. به اندازه ی یک سلام والسلام. بعد زیارت هنوز نیم ساعتی فرصت داشتیم که بنشینیم و دعایی بخوانیم. نمی دانم چه حکایتی داشت که هربار زیارت این حرم قسمت می شد یک اتفاقات ناب نویی برایم می افتاد. -حکایت اولین بارش را در خاطرات اربعین 91 نوشته ام. اولین بار دعای عالیه المضامین را آنجا خواندم و عجیب حلاوتی و حیرتی داشت برایم- این بار، بار پنجم بود و نزدیک بیست و هشت صفر. نشسته بودم توی حیاط . سرم پایین بود. کسی زد روی شانه ام. زن جوانی بود تسبیح به دست. یک دانه را میان انگشتهایش حصار کرده بود و به سمتم گرفته بود. ختم صد قل هوالله برداشته بود. گویا این ختم را چهارشنبه ها برمی دارند. می ایند حرم و دوره می چرخند و هرکس دست میگذارد روی یک دانه تسبیح و یک قل هوالله میخواند و دانه را رد میکند و می روند سراغ نفر بعدی. یک دورش که تمام می شود تسبیح را یا به ضریح می بندند یا جایی گوشه ی حرم اویزان میکنند یا می دهند به کسی. دقیق نمی دانم .هر سه کار را دیدم که می کردند. دانه دانه تسبیح رنگارنگ بود که می آمد جلوی عنوان:...ادامه مطلب
ما را در سایت عنوان: دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3shahabeghabas7 بازدید : 13 تاريخ : پنجشنبه 19 اسفند 1395 ساعت: 22:36

بسم الله دیشب داشتم راجع به شما فکر می‌کردم. راستش را بخواهید چندین شب است دارم راجع به شما فکر می‌کنم. اصلا امسال محرمم را گذاشته‌ام که فقط به شما فکر کنم..مثلا شب دوم به این فکر کردم که این همه صدایتان کرده ام و با شما سخن گفته ام ولی هیچ‌گاه خودم را در مقابلتان تجسم نکرده‌ام. منظورم چهره و قد و قامتتان نیست.منظورم بزرگی شخصیت شماست. آخر می‌دانید ما کوچک‌های کوچک‌بین گاهی که دلمان به تنگ می‌آید از روزگار فقط یاد گرفته ایم خودمان را ببینیم و دردهای خودمان را بر زبان بیاوریم. حواسمان نیست در مقابل چه کسی کاسه گدایی دراز کرده ایم..سرمان همانطور پایین می‌ماند و از دردهامان به خود می‌پیچیم. در خود فرو رفته فقط ناله می‌کنیم. اگر سر بلند می‌کردیم و یک‌بار عظمت و بلندای شما را می‌نگریستیم دردی نمی‌ماند که از آن شکوه کنیم. شب دوم که به عظمت روح شما فکر می‌کردم، خوب یادم است که فردایش دیگر خبری از بی‌تابی روزهای قبل نبود.. دیشب هم داشتم به شما و غزلی که از حال دلم شب عاشورا خطاب به جنابتان خواندم فکر می‌کردم. به اینکه چقدر حرف‌های بهتری می‌شد از شما زد. همین‌طور فکرهایم گره در گره جلو می‌رفت و عنوان:...ادامه مطلب
ما را در سایت عنوان: دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3shahabeghabas7 بازدید : 16 تاريخ : پنجشنبه 19 اسفند 1395 ساعت: 22:36

بسم الله شب سوم-مسیر نجف به کربلا موکب کرام الباری: نمی‌دانم اتفاقی بود یا چه که سالن زنانه موکب به دو قسمت ایرانی و عراقی تقسیم شد. ما ده دوازده نفر ایرانی بالای سالن و عرب‌ها پایین سالن و نزدیک در ورودی. این سفر دو همسفر مادر و دختر کربلا اولی همراهمان بودند که در طول مسیر بی حرف و ابراز خستگی جلوجلو حرکت می‌کردند و همین که پایمان به موکبی می‌رسید برای استراحت،بی اعتراض و حرفی از خستگی بیهوش می‌شدند.. آنها که می‌خوابیدند و خیالم که بابت استراحتشان راحت می‌شد تازه مینشستم به تماشای زوار خسته. دنبال قصه هایشان می‌گشتم که ببینم از میان کدام داستان امشب به هم برخورده ایم و فردا که هرکسی راهش را می‌گیرد و به سمت کربلا می‌رود داستانش به کجا می‌رسد.. چشمم به دخترک افتاد دوباره. قبل از نماز  هم او را دیده بودم که خیره به جایی نگاه می‌کرد. بخاطر شباهتی که به سپیده‌ داشت دوست داشتم نگاهش کنم*۱.. اسمش ضحی بود و یکی از افراد آن گروه حدود پانزده نفره‌ای که دم در حلقه زده بودند و با هم حرف می‌زدند بود. داشتم نگاهش می‌کردم که دیدم با گوشی آمد روبروی من نشست و زل زد به چشمهای من! و چیزی خواست. یک جو عنوان:...ادامه مطلب
ما را در سایت عنوان: دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3shahabeghabas7 بازدید : 10 تاريخ : پنجشنبه 19 اسفند 1395 ساعت: 22:36

بسم الله نشسته بودم توی حرم حضرت عباس علیه السلام و داشتم برای خودم زیارت‌نامه می‌خواندم. آمد نشست روبرویم و سرش را کج کرد که صورتم را ببیند. بهش نمی‌آمد بیشتر از نه سال داشته باشد. از این‌گونه خیره نگاه کردنش جا خورده‌م ولی می‌خواهم به روی خودم نیاورم ولی نمی‌توانم. سرم را بالا می‌گیرم و به او لبخند می‌زنم. سرش را با خجالت به سمت دیگر برمی‌گرداند. برای اینکه خجالتش کمتر بشود دو شکلات از کیفم در می‌آورم و به سمتش می‌گیرم. خانمی که همراهش است بدون لبخند نگاهم می‌کند و تشکر می‌کند. دخترک حوصله اش سر رفته دلش می‌خواهد سرش گرم شود و خانم همراهش که بنظر می‌رسد مادربزرگش باشد تازه جامعه کبیره را شروع کرده و این یعنی حالا حالاها اینجا خواهند نشست‌. از بلدش می‌پرسم. بغدادی است و کلاس چهارم است و اسمش تبارک! از شنیدن نامش ذوق می‌کنم. بعضی از عراقی‌ها اسمهای بهشتی فوق العاده ای برای بچه هایشان می‌گذارند. آلاء.آیه. تبارک. سندس. فردوس. حوریه. نورا و خیلی اسمهایی که لطافتشان آدم را سر ذوق می‌آورد..  به تبارک پیشنهاد می‌دهم با هم قرآن بخوانیم. اول با تردید نگاهم می‌کند و و بعدتر با خوشحالی می‌گوید o عنوان:...ادامه مطلب
ما را در سایت عنوان: دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3shahabeghabas7 بازدید : 14 تاريخ : پنجشنبه 19 اسفند 1395 ساعت: 22:36

چگونگی تطبیق و اثرگذاری وقایع حادث شده در گذشته بر زمان حال...


تصریح: 

عبور تکرار شونده و کهنه‌گی ناپذیر یک واقعه از دالان طولانی( و طولانی شونده) زمان و سرّ  تازه و حقیقی ماندن آن در تمام زمان‌های پشت سر نهاده و پیش رو... و امکان اثرگذاری  همواره برای احقاق حق‌های حقیقی..

پر واضح است که تنها یک واقعه تمام خصوصیات تصریح شده را دارد.
عنوان:...
ما را در سایت عنوان: دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3shahabeghabas7 بازدید : 12 تاريخ : پنجشنبه 19 اسفند 1395 ساعت: 22:36